می آیم
خسته
از این و آن گسسته
از دشتهای غمزده
از پیش پونه وحشی
بر جو کنارها
و از کنار زمزمه چشمه سارها
از پیش بیدهای پریشان
از خشم بادها
می ایم
از کوههای سامت
با درههای مغموم
در های و هوی باد
می ایم
با گردباد
ویران کن هرآنچه به چنگش دراوفتاد
ز بنیاد
می ایم با دشنه نشسته دشمن به پشت من
می ایم و به یاد تو می آرم
افسانه جنون را
آمیزههای آتش و خون را